مسعود رضایی بیاره

برگ و باد (3)

لابلای  شاخههای زرد پائیزی

سایهای لغزید

برگ زردی در هوا رقصید و آهسته

بین انبوه هزاران برگ زرد و سرخ و نارنجی

از نظر در پشت پرچین علفزاران و لای بوتهها  گم شد

بوسههای برگ

بوسههای باد

بوسههای برگ و باد و جنگل خاموش

دستها در دست و سرها بر سر دوش و نفسها گرم در آغوش

چند گامی دورتر در لابلای سبزههای زرد

برگ می افتاد و از پی باد بازیگوش 

می رسید از راه و برگ خسته را از نو بغل می کرد

زیرکانه ماجرا با برگ  حل می کرد

دستهای مرغ مهاجر از فراز کوه

از فراز جنگل انبوه

مثل برگ و باد پائیزی سفر می کرد

لحظهها آهسته  و سرشار

چون عبور آب جوبار از کنار من گذر می کرد

لابلای شاخهی بید کهسالی

سهرهای پر می کشید و گاه گاهی نغمهای شیرین

می سرود و خاطراتی کهنه و دیرین

در خیالم می نشست و نقش نو می بست

باز من بودم ...

باز من بودم همان ساز پریشانی که تارم مملو از آوای حیرانیست

باز من بودم ...

باز من بودم همان ابر گریزانی که چشمم خیس و بارانیست

باز من بودم همان برگ سبک خیزی که روی دوش باد سرد پائیزی سفر می کرد

گاه گاهی تند و گاهی نرم و آهسته

لابلای جنگل و صحرا گذر می کرد