شعر

برگ و باد (6)


مسعود رضایی بیاره

خاکستر

کــوچه در کوچــه، دست از این دفتر ، بـاد بازیگر ، بر نمی دارد 

هر ورق از من ، مـی برد سویی، دست از این دفتر بر نمـی دارد


خش خش بـــرگ و عــابری تنهــا ، از درختــانم ، برگ می ریزد

بــاد بـــارانی،  مــی رود امــا  ، از نـــگاهـم سر،  بــر نمی دارد


در بَــرِ مغرب ، مـی رود خورشید ، بسترش پیدا ، زرد ، نارنجی

رنگ دلتنگی ، تا افـــق جــاری، چشم از ایــن بستر بـر نمی دارد


جنگل از بـرکه ، نیمه شب پُرسید، موج نا آرام در نگاهت چیست 

موج اشکش گفت ، نیمه شب مهتاب ، دل ز نیلوفر ، بر نمی دارد


کــرد خاکستر ، بی وفــا ما را ، پــا کشید از مـن ، با وفــا یـادش 

شب کـه می آیـــد، تا سحرگاهــان ، سر ز خــاکستر بر نمی دارد 


 بـــاد پائیزی ، کــوچه در کــوچه ، می رود هر سو ، با گل پرپر

می پَـــرد نــالان ، سهره و چشم از ، گلبُــن  پـرپـر بــرنمی دارد


آوای سهره . مسعود رضایی بیاره

برگ و باد (6)-مسعود رضایی بیاره - سهره

۹۶/۰۳/۰۶ موافقین ۱ مخالفین ۰
مسعود رضایی

نظرات (۱)

محشررر بووودツ
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی