مسعودرضایی بیاره
اشک غزل
مهتاب شبم ، چشم سیه فـــام تو بـود
سرسبزترین بهـــارم ،ایّــام تــو بـود
هنــگام سحر اشک غـــزل مـی ریــزم
بر شاخـهی آن گُلی که هم نام تو بود