مسعود رضایی بیاره
پائیز جنون
بـاد آید و برگ گـــُل فــرو می ریــزد
گُل بر سر کـوچه عطر غـم مـی بیزد
برخیز و بیـا ، صــدای پــائیز جنـون
از خش خش برگ زرد بر می خیزد