مسعود رضایی بیاره
راز
گفتی به نگاه من چه رازیست نهـان
می بینی و دل نمی کنی دیگر از آن
این شور نهفتهای که مـــن می بینم
گفتن نتوانـــم و نه گنجـد به زبـــان