شعر

۴ مطلب در آبان ۱۳۹۵ ثبت شده است

برگ وباد (4)


برگ و باد (4)

مسعود رضایی بیاره

 

روزی که می رفتی فرو می رفت خورشید

در لابلای شاخه های زرد پائیز

در کوچه ی غمگین و تنها نقش می بست

آهنگ پایت در غروب سرد پائیز

رفتی تو و هرگز ندانستی پس از تو

با جنگل جانم چه کاری کرد پائیز

من ماندم و دستان سرد برگ ریزان

بر شاخسارانم هجوم آورد پائیز

می رفتی و آهسته رویم رنگ می باخت

در لابلای رنگ غم پرورد پائیز

بعد از خزان ، آمد زمستان و فرو ریخت

گرد ملال تازه ای بر گرد پائیز

گر صد بهار آید بر آرد لاله و گل

باید بسوزم سال و مه با درد پائیز

جز برگ زردی پیرهن بر تن ندارم

آن هم برای باد صحراگرد پائیز

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مسعود رضایی

برگ و باد (3)


مسعود رضایی بیاره

برگ و باد (3)

لابلای  شاخههای زرد پائیزی

سایهای لغزید

برگ زردی در هوا رقصید و آهسته

بین انبوه هزاران برگ زرد و سرخ و نارنجی

از نظر در پشت پرچین علفزاران و لای بوتهها  گم شد

بوسههای برگ

بوسههای باد

بوسههای برگ و باد و جنگل خاموش

دستها در دست و سرها بر سر دوش و نفسها گرم در آغوش

چند گامی دورتر در لابلای سبزههای زرد

برگ می افتاد و از پی باد بازیگوش 

می رسید از راه و برگ خسته را از نو بغل می کرد

زیرکانه ماجرا با برگ  حل می کرد

دستهای مرغ مهاجر از فراز کوه

از فراز جنگل انبوه

مثل برگ و باد پائیزی سفر می کرد

لحظهها آهسته  و سرشار

چون عبور آب جوبار از کنار من گذر می کرد

لابلای شاخهی بید کهسالی

سهرهای پر می کشید و گاه گاهی نغمهای شیرین

می سرود و خاطراتی کهنه و دیرین

در خیالم می نشست و نقش نو می بست

باز من بودم ...

باز من بودم همان ساز پریشانی که تارم مملو از آوای حیرانیست

باز من بودم ...

باز من بودم همان ابر گریزانی که چشمم خیس و بارانیست

باز من بودم همان برگ سبک خیزی که روی دوش باد سرد پائیزی سفر می کرد

گاه گاهی تند و گاهی نرم و آهسته

لابلای جنگل و صحرا گذر می کرد

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مسعود رضایی

برگ و باد (2)

مسعود رضایی بیاره


برگ و باد (2)


زخم هایت را

زخم هایت را که گاهی بر دل و گاهی در آیینه

روی پیشانی

و  گاهی هم به روی واژهای  خیس و نمناک پریشانی

لابلای دفتر شعر و غزل‌هایم که می بینم

قطره‌های اشک

قطره‌های اشک پی درپی

مثل باران بهاری یا که سیلابی زمستانی 

غرق می سازد تمام تار و پودم  را

می برد با خود

می برد با خود  مرا تا ژرفنای دره‌ای در  دور دست  حسرتی  گم گشته و مغموم

حاصل سبز شکفتن ها

حاصل زرد فرو افتادن  و بشکستن  و آرام خفتن ها

حاصل بی بار و برگ  مرگ رُستن ها شنفتن‌ها نگفتن ‌ها

می برد با خود همه بود و نبودم را  

هرکجا خواهی که باشی ، باش

آسمانت پر گُل از فر و فروغ صد هزاران اختر شادی و زیبایی

روشنایی با تو و مهتاب و خورشید اهورایی

پیش راهت باد

شاد باشی،  شاد !

می برم با خود

می برم با خود به هرسو کوله بار زخم هایت را

گر چه می سوزند و می گریند و می بارند

گر چه در خود ابری از باران غم دارند

زخم هایت یادگارانند

از تو و بوی نفس های تو سرشارند

شایگانی گنج نامیرا

در نهفت سینه پا برجا

گاه می اندیشم و بر پرده‌ی نمناک افکارم

می کشم طرح نگاه مهربانت را

پلک بر هم می نهم آرام ، می بویم

پونه زار گیسوانت را

آه ، ای اردیبهشت ای دختر خورشید

آه ، ای آتشگه جاوید

موبدانه یشت یشت چشم‌هایت را

موبدانه یشت و  گاهان نگاهت  را

می سرایم با تو  وآرام   می خندم

آه ایزد بانوی آب روان و چشمه و باران

شبنم افتاده بر برگ سحرگان

دختر خورشید ، آناهید

با خودم می گویم آیا هیچ

با خودم می گویم آیا لحظه‌ای ، گاهی

در میان یک درنگ کوته و ناچیز

آه ای رویای سحر آمیز

مثل پرواز نگاهی از گذرگاهی

یک نفس ، یک لحظه‌ی کوته

یادی از من می کنی یا نه ؟

با خودم می گویم آیا هیچ می خوانی

شکوه‌ی تلخ جدایی برگ های زرد یادم را   

قصه‌های کوچه‌ی پائیز تنهایی

قصه‌ی فصل پریشانی و حیرانی

قصه های برگ و بادم را ؟

از تو من لبریز ، لبریزم

برگ هایم سرخ ، برگ‌هایم زرد

برگ هایم سرخ و زرد و گاه نارنجی 

بی تو من پائیز پائیزم

خوب من هرچند آری خوب میدانم

با غروب عمر هر خورشید

یا طلوع چشم او در هر سحرگاهی

مرگ من را از خدا خواهی

کاش می مردم !

کاش می مردم که تنها آرزویت را

در غروب سرد ایام  زمستانی

در غروب رفتن و خفتن

در غروبی تنگ همرنگ پریشانی

با شکوفا کردن یک غنچه‌ی لبخند

روی لب‌هایت بیفشانم

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مسعود رضایی

برگ و باد (1) اشعار تنهایی

( دفتر اشعار تنهایی )

(1)

 کم کمک خورشید پائیزی

با نگاه گرم و گیرایی

لابلای برگ های زرد و نارنجی فرو می رفت

گاه پنهان می شد و گاهی به لبخند دلاویزی

شعله می زد در گذر گاهی که او می رفت

برگ و باد و تابش زرتار گیسویش

هاله‌ی رنگین زرد و سرخ گرداگرد ابرویش

در نگاه سرد و کم سویش  به هم آمیخت

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مسعود رضایی