شعر

۲ مطلب در خرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

برگ و باد (7)

برگ و باد (6)


ای کدامین لحظه‌ی سرشار

می رسی آیا

در غبار پُر هیاهویی که پیدا نیست

                             هیچ از هیچ

کوله بارم خسته و پایم گره خوردست

لابلای سنگلاخ تشنه‌ی این راه پیچاپیچ  

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مسعود رضایی

برگ و باد (6)


مسعود رضایی بیاره

خاکستر

کــوچه در کوچــه، دست از این دفتر ، بـاد بازیگر ، بر نمی دارد 

هر ورق از من ، مـی برد سویی، دست از این دفتر بر نمـی دارد


خش خش بـــرگ و عــابری تنهــا ، از درختــانم ، برگ می ریزد

بــاد بـــارانی،  مــی رود امــا  ، از نـــگاهـم سر،  بــر نمی دارد


در بَــرِ مغرب ، مـی رود خورشید ، بسترش پیدا ، زرد ، نارنجی

رنگ دلتنگی ، تا افـــق جــاری، چشم از ایــن بستر بـر نمی دارد


جنگل از بـرکه ، نیمه شب پُرسید، موج نا آرام در نگاهت چیست 

موج اشکش گفت ، نیمه شب مهتاب ، دل ز نیلوفر ، بر نمی دارد


کــرد خاکستر ، بی وفــا ما را ، پــا کشید از مـن ، با وفــا یـادش 

شب کـه می آیـــد، تا سحرگاهــان ، سر ز خــاکستر بر نمی دارد 


 بـــاد پائیزی ، کــوچه در کــوچه ، می رود هر سو ، با گل پرپر

می پَـــرد نــالان ، سهره و چشم از ، گلبُــن  پـرپـر بــرنمی دارد


آوای سهره . مسعود رضایی بیاره
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مسعود رضایی