مسعود رضایی بیاره
پائیز غزل
من برگ درخت سیسه در پائیزم
آهسته کنار خود فرو می ریزم
شادم به خیالت ار چو پائیز غزل
از نغمهی دل شکستهای لبریزم
مسعود رضایی بیاره
پائیز غزل
من برگ درخت سیسه در پائیزم
آهسته کنار خود فرو می ریزم
شادم به خیالت ار چو پائیز غزل
از نغمهی دل شکستهای لبریزم
مسعود رضایی بیاره
اشک عشق
تا چهـره بـه اشک عشق آراستهایم
آب ازلب تیشه از خــدا خواستهایم
آنـجا کـه تبــر ز دست فــرهاد افتاد
مــا ریشه گـرفتهایم و بـر خاستهایم
مسعود رضایی بیاره
انقلاب
بـــرگرد ! هــوای دل خراب است ، نرو
در سینه صـــدای انــقلاب است ، نــرو
مـــن خسته و زورق امیــــدم بــی تــو
سرگشته به روی موج آب است ، نرو
مسعود رضایی بیاره
بُهت سکوت
آن بــــرگ فتــــــاده بر سر آب مــنم
پیوسته به چنـــگ باد و گـرداب منم
گم گشتهام ای رفیق در بهت سکوت
آن عکس نشسته در تـــه قــاب مــنم
مسعود رضایی بیاره
ترانهی باران
این کوچه پُر از ترانـــهی باران است
میراث عــــــزیز آذر و آبــــــان است
در خش خش برگهای افتاده به خاک
آوای حــــزین عشق در پـــایان است
مسعود رضایی بیاره
هوای عشق
هــر چنـــد بهـــار دل فـــروزی داری
ای عشق ! هوای سینه سوزی داری
خـورشید و ستاره در نـگاهت جاری
فرخنــده شبــی ستوده روزی داری
مسعود رضایی بیاره
غم
گاهـی که دلــم برای او می گیرد
بغضم به سر آید و گلو می گیرد
ابر سیـهی به سینه آیــد نـم نـم
باران ز نـگاه من فرو می گیرد
مسعود رضایی بیاره
حسرت
ای آینـــه در نــگاه او چیست ، بگو
در چشم سیاه او چه رازیست ، بگو
آن لحظه که غرق در نگاهش گردی
در پشت شراب چشم او کیست ، بگو
مسعود رضایی بیاره
آتش عشق
از آتش عشق سینه بی سوز مباد
مهتاب و ستاره بی دل افروز مباد
روزی کـه گـذر خیـالت از دل نکند
آن لحظـه دگر نیـاید آن روز مـباد
برگ و باد (9)
مسعود رضایی بیاره
هنـــگام غـــروب خستـهای بـــاد وزید
پائیـــز بـه روی شاخـــهام دست کشید
آن عــــابر دل شکسته فــردا کـه رسید
بر شاخـهی زرد و سرخ مـا برگ ندید