مسعود رضایی بیاره
شیشه
من بودم و دل ، دلی که پهلوی تو بود
پیوسته نشسته بر سر کـــوی تــو بود
آن دل که به زیر پا شکستی ای دوست
یک شیشه پُـر از خیال گیسوی تو بـود
مسعود رضایی بیاره
شیشه
من بودم و دل ، دلی که پهلوی تو بود
پیوسته نشسته بر سر کـــوی تــو بود
آن دل که به زیر پا شکستی ای دوست
یک شیشه پُـر از خیال گیسوی تو بـود