مسعود رضایی بیاره

فراقی

سر کن غـــزلی فـراقی ای بُلبــل مست

یادی کن از آن دلی که افتاد و شکست

بر شاخه نشین و گـو به آوای حــزین

آن مهر نشسته بر دلم هست که هست