مسعود رضایی بیاره

شعله

تا یــاد کنم ز او به هــم مـی ریزم

دودم که ز لای شعله بر می خیزم

او بـاد گریزنده به صحرای جنون

من بــرگ خــزان رسیده‌ی پائیزم