مسعود رضایی بیاره

غنچه

هنگام سحر کـه غُـنچه در بـاغ شکفت

بشنو که به غنچه بلبل مست چه گفت

یـــاد آور از آن گـُلی کــه هنـگام سحر

خندیــد  لبــی و چــهره در خاک نهفت