برگ و باد (4)
مسعود رضایی بیاره
روزی که می رفتی فرو می رفت خورشید
در لابلای شاخه های زرد پائیز
در کوچه ی غمگین و تنها نقش می بست
آهنگ پایت در غروب سرد پائیز
رفتی تو و هرگز ندانستی پس از تو
با جنگل جانم چه کاری کرد پائیز
من ماندم و دستان سرد برگ ریزان
بر شاخسارانم هجوم آورد پائیز
می رفتی و آهسته رویم رنگ می باخت
در لابلای رنگ غم پرورد پائیز
بعد از خزان ، آمد زمستان و فرو ریخت
گرد ملال تازه ای بر گرد پائیز
گر صد بهار آید بر آرد لاله و گل
باید بسوزم سال و مه با درد پائیز
جز برگ زردی پیرهن بر تن ندارم
آن هم برای باد صحراگرد پائیز