پیک بهار
گل کــرد بهـار و ما نکردیم هنوز
زردیم و پر از هوای دردیم هنوز
بگذشت ز کوچه قاصدک پیک بهار
ما برگ خزان کوچه گردیم هنوز
پیک بهار
گل کــرد بهـار و ما نکردیم هنوز
زردیم و پر از هوای دردیم هنوز
بگذشت ز کوچه قاصدک پیک بهار
ما برگ خزان کوچه گردیم هنوز
مسعود رضایی بیاره
تاوان
دیـدار نـگار و صبـح نـورز خـوش است
بوییدن موی آن دل افـروز خــوش است
تــاوان تمــام روز و شب هـــای فــراق
بوسیدن رویش ازسر سوز خوش است
مسعود رضایی بیاره
غنچههای سیب
نــوروز ، نــگاه دلفریبیست کــه نیست
گْـل دادن غنچههای سیبیست که نیست
هنـــــگام سـحر شنیــــدن آوای طــرب
بر شاخهی گل ز عندلیبیست که نیست
مسعود رضایی بیاره
افسانه آفرینش
چشمت سه هزاره قصهی شیرین است
افسانـــــهی آفـــرینشی دیـــریــن است
دستم نـــرسد بـــه آسمانهــا ، ور نـه
زیبنده به سرو ، خوشهی پروین است
مسعود رضایی بیاره
افسانه
آن شب که گـذر کنی ز ویرانهی ما
ای مــاه بگو بـه لالــه افسانـهی ما
از سینهی خاک بانگ نوش آید اگـر
پیمــانه زنـی دمی به پیمانهی ما
مسعود رضایی بیاره
دلتنگ
دلتنگ تو وصدای پـاهــای تـوام
هر لحظـه در انـتظار آوای تـوام
خورشید بر آید و نشیند هر روز
بـا شوق در انتظار فـردای تـوام
مسعود رضایی بیاره
غزلواره
دل تنــگ توام، دنــای رویــائی من
آه از دل تـــــو و نـاشکـــیبـائی مــن
پُر کن به نگاهی ای غزلوارهی مهر
چشمان تُهـی ز شوق و شیدائـی من
مسعود رضایی بیاره
کوچه خاطرات
آهسته قـــدم به کــوی او می سپرم
با اشک به جـای پـای او می نــگرم
بـا زمزمـهای کـه می نشیند بـر دل
از کـوچـهی خـاطرات او می گـذرم
مسعود رضایی بیاره
ساحل سرنوشت
گفتی که چگونهای ، خرابم ای دوست
آن بــرگ فتــاده روی آبـــم ای دوست
تــــا ساحـــــل سرنوشت نــــاپیــــدایم
بــر آب رونــــده مـی شتابم ای دوست
مسعود رضایی بیاره
لاله حسرت
رفتی و پس از تـو نوبهـار آمد و رفت
سال و مـه من در انتــظار امـد و رفت
جز لالهی حسرتم گل از گـل نه شکفت
افسوس که بی تو روزگار آمد و رفت
مسعود رضایی بیاره
حضرت دوست
هـر کس اثــری ز او رهــا می ماند
نامش چـو کتیبهای بـه جا می ماند
شادم که بنـام نامی حضرت دوست
ویــرانهی ما از او به پا می مـاند
مسعود رضایی بیاره
لاله زار
هنگامــهی ابر نـــوبهار است ، بیــا
دامــــان دنــا در انتــظار است ، بیـا
انجا که دو قطره اشکم از چشم افتاد
الالـــهی سرخ و لالـــه زار است بیا
مسعود رضایی بیاره
ناکجا
دیــوانه دلــم ، همیشه جـا مـی ماند
من مــی روم او به نــاکجـا می ماند
گفتم به طبیب عشق احوالش ، گفت
این درد بــه درد بــی دوا مـی مـاند
مسعود رضایی بیاره
آهنگ عبور
برخیز و بیا هوا هوائیست که نیست
سرشار ز بوی آشنائیست که نیست
در خــلوت کوچــه بــاغ رویــائی آن
آهنگ عبور لحظههائیست که نیست
مسعود رضایی بیاره
تقویم
ای چشم تو سرزمین رویائی مـن
پائیز و بهـــار لالــــه آرائــی مـن
بعد از تو ورق نخورد تقویـم دلـم
من مانـدهام و فصول تنـهائی من
مسعود رضایی بیاره
فراقی
سر کن غـــزلی فـراقی ای بُلبــل مست
یادی کن از آن دلی که افتاد و شکست
بر شاخه نشین و گـو به آوای حــزین
آن مهر نشسته بر دلم هست که هست
مسعود رضایی بیاره
غنچه
هنگام سحر کـه غُـنچه در بـاغ شکفت
بشنو که به غنچه بلبل مست چه گفت
یـــاد آور از آن گـُلی کــه هنـگام سحر
خندیــد لبــی و چــهره در خاک نهفت
مسعود رضایی بیاره
سوری
برخــیز و بیــا کــه آتش افـروختهایم
لبخنـــده ز رسم شعلــه آمــوختــهایم
با سبزه نشستهایم و سوری در پیش
زردی بسپرده سرخـــی انــدوختهایم
مسعود رضایی بیاره
انتظار
بـاز آ که دوبـاره سبزه آمد به سخن
زیباست نـگاه غنچه در صحن چمن
بـــر دامنــــهی دنـا ، شقایق گـویی
هنگام سحر در انتظار است چو من
مسعود رضایی بیاره
الهه
هر جــا که تـوئی ترانه با ساز آید
آهنـگ بــه روی نغمــه دمساز آید
می گفت به گوش گل نسیم سحری
این است الهــهای کــه بـا نـاز آیـد
مسعود رضایی بیاره
شور انگیز
گفتی غــزلی بـگو کــه شور انگیزد
بــــر دل بنشیند و بـــه جـــان آمیزد
زیباترین از این که گیسوانت در باد
می پیچد و روی شانهات می ریزد؟
مسعود رضایی بیاره
نسیم
راهــی بـه درون غنچـهی گـُل نبرد
بلبل که به سوز دل در او می نگرد
از لاله نسیم صبح گاهــی چـه شنید
کز دامــن سبزه شعلهور می گــذرد
مسعود رضایی بیاره
یک سینه سخن
با یـــاد کسی شکفته آلالـــه و گل
داغ چــه کسی نُهفته آلالـه و گـل
در سینهی پاره پـاره گویی دارد
یک سینه سخن نگفته آلاله و گـل
مسعود رضایی بیاره
گل سرخ
باز آمــدهای ، مگر نخفتی گـُل سُرخ ؟
یــاد آوری از کسی نگفتی ، گل سُرخ
تـــا داغ دلـــم به سال نـــو تــازه کنی
بـر دامنـــهی دنـــا شُکفتی گـُـل سرخ ؟