مسعود رضایی بیاره

دنا

مهتاب سر از دنـــا بر افـــراختــه بود

بر دامـــن کـــوه ، پـرتو انــداخته بود

لای گُـــل و سبزه و کنـــار گُـــل اشک

من بودم و سهره‌ای که دل باخته بود