مسعود رضایی بیاره

برگ و باد (15)

مهتاب و شب کوچه‌ی دیروزی بـود

هنگامه‌ی برگ و بـاد و گلریزی بود

می رفتی و در گلوی من خورد  گره

بغضی که پُــر از هـوای پائیزی بود