مسعود رضایی بیاره
آرزو
شب بود و ستاره چهـره آراسته بــود
بوی گُل و بانگ سهره بـرخاسته بود
مـن بــودم و دست آرزویی کـه تُــرا
آن لحظه به گریه از خدا خواسته بود