مسعود رضایی بیاره
نفس بریده
مائیم و غـــروب خسته و تنگ دلی
گفتی کـه دلت شکسته انــگار ، بلی
چون اسب نفس بریده بر دامن کوه
مــی لرزم و پای رفتنم نیست ولـی